آرشیداآرشیدا، تا این لحظه: 12 سال و 27 روز سن داره

آرشیدا خورشید زندگی ما

یه عالمه پارک

چند روز پیش من و شما و پدر جون و عزیز رفتیم کرج خونه خاله مینا و شام هم رفتیم خونه دایی حمید. بعد از شام رفتیم توی حیاط و با پریا جون تاب بازی کردی. شب دوباره برگشتیم خونه خاله مینا و قرار شد چند روز پیششون بمونیم. فردا صبحش پدر جون من رو رسوند مترو و خودش رفت خونه. منم با دوست عزیزم نیکا جون قرار گذشته بودم که بریم نمایشگاه mbc. قبل از 10 اونجا بودیم و تا 1 حسابی گشتیم. خیلی بهمون خوش گذشت 2 تایی بدون آرشیدا و پارمیدا جون. البته بعضی جاها جاتون خالی بود و یادتون میکردیم. تا برگردم ساعت 3 شده بود و شما حسابی عزیز رو اذیت کرده بودی و هر نیم ساعت مامانم مامانم میکردی. 1 ساعت تو پارکینگ و 1 ساعت هم تو حیاط خلوت ...
24 شهريور 1392

این روزهای دلبرم و دندون دهم

این روزهای دلبرم به شیطنت و بازی و بدو بدو وخنده و گاهی هم گریه برای رسیدن به خواسته های نابه جاش میگذره. این روزها اگه هر روزم وبلاگ رو آپ کنم مطلب جدید برای نوشتن هست چون هر روز کارا و حرفای جدید داره دلبرم. عاشق اینه که قوطی دستمال مرطوب رو بگیره و دستمالهاش رو دربیاره به همه جا بماله و وقتی هم ازش بگیرم کارش فقط گریس. عددهای 1 تا 10 کارتهای با ما رو براش روی یخچال چسبوندم و نشونش میدم. دیشب یخچال رو نشون داد و گفت سه چار . و منو میکشید به اون سمت. منم نشسته بودم . آخرش بلوزم رو کشید و گفت بلن شو . منم که اولین بار بود این جمله رو میگفت دلم ضعف رفت و بغلش کردم و فشارش دادم و بردم نشونش دادم. همون شب ب...
17 شهريور 1392

17 ماهگی عشقم

امروز عشق مامان 17 ماهه میشه. این روزها داره مثل برق و باد میگذره و هر روز با شیرین کاریها و شیرین زبونیهای شما مثل یک رویا در ذهنم نقش میبنده. خیلی دوست دارم نازنینم. انقدر ملوس و ناز شدی که بعضی اوقات میگیرم حسابی فشارت میدم و بوست میکنم و جیغت رو درمیارم. شمام یاد گرفتی میای منو وبابایی رو میگیری و با دستای کوچولوت فشار میدی و حتی دندونات رو هم به هم فشار میدی. عشقم خیلی مهربونی. کارای بامزت یکی اینه که وقتی صدای پیانو میشنوی یا تصویرشو میبینی با انگشتات حالت پیانو زدن درمیاری که میخوام اون انگشتات رو بخورم. وقتی هم بابایی میگه آواز بخون میگه آهاااااا هوووو یااااا داشتیم میومدیم تهران تو مسیر قطار د...
12 شهريور 1392

ویروس بدجنس و دندون نهم

یه سلام گرم و صمیمی به همه دوستای گلم و دختر نازم. بابت تاخیر طولانی توی آپ کردن وبلاگ از همه عذر میخوام ولی سرمون خیلی شلوغ بود و اینترنت هم در دسترس نداشتم. شرمنده ام که نتونستم تو این مدت بهتون سربزنم. از پس فردا که همسرم بره میام به همه سرمیزنم و جبران میکنم. دلم واسه همه نینیهاتون تنگ شده. از اولش براتون تعریف کنم. روز قبل عید فطر که 17 مرداد بود همسری اومد خونمون و شبش ما حرکت کردیم برای شمال چون پدر همسرم قلبش رو آنژیو کرده بود و بالون زده بود. گفتیم مستقیم بریم خونه اونها و عید فطر هم پیششون باشیم. آرشیدا از دیدنشون کلی ذوق زده شد. ناهار هم خونه مادربزرگ پدری همسری بودیم و همه عموها و عمش هم اونجا بودن. به آرشید...
9 شهريور 1392
1